محرم
سلام،خیلی وقته نیومدم مطلبی بزارم.اخه سرم خیلی شلوغ بود،در ضمن امیرعلی هم نمیذاره چیزی بنویسم تا میام سر کامپیوتر میخاد موس رو بگیره و همه چیزو داغون کنه.پسرم کم کم داره حرف میزنه هر روز یه چیز جدید میگه و منو خوشحال میکنه.دلم میخاد زودتر بزرگ بشه و منو صدام کنه.البته مادرجون و پدرجون،خسته،نکن و...الان همه یادم نیست.وقتی یه چیزو بهش نمیدم الکی گریه میکنه و منم مجبور میشم بهش بدم.هرجا میخاد بره دست منو میگیره باید همراهش برم،وقتی میخاد بشینه حتما باید به دیوار یا پشتی پشت بده.بابام دوتا گوشی داره و یکیشو سرکار نمیبره اینم فکرمیکنه واسه خودشه از صبح تا غروب میگیره و اصلا به کسی نمیده فقط وقتی زنگ میزنه به بابام میده.با کلی تمرین کردن بهش سینه ...
نویسنده :
آذر اکبری
11:23